جوان آنلاین: اثری که هم اینک در معرفی آن سخن میرود، دربردارنده خاطرات خودگفته علامه شهید سید حسن نصرالله است که در گفتگو با حمید داودآبادی بیان شده است. این روایات از سوی علیرضا موحدی به فارسی ترجمه و نشر یازهرا (س)، به انتشار آن همت گماشته است. تارنمای چاره نیوز در معرفی این کتاب، به نکات پی آمده اشارت برده است:
«حجتالاسلام والمسلمین سیدحسن نصرالله، روحانی شیعه و سیاستمدار سرشناس لبنانی بود که از ۱۹۹۲، بهعنوان سومین دبیرکل حزب سیاسی و گروه نظامی حزبالله لبنان فعالیت کرد. او در خانوادهای از شیعیان لبنان به دنیا آمد و تحصیلاتش را در صور به پایان رساند. مدتی به جنبش امل پیوست و پس از آن به حوزه علمیهای در بعلبک رفت. او بعدها در مدرسه امل به تحصیل و تدریس پرداخت. نصرالله پس از تهاجم ۱۹۸۲ اسرائیل به لبنان به حزبالله پیوست که تازه تشکیل شده بود. در پی دوره کوتاه مطالعات دینی در ایران و پس از ترور سیدعباس موسوی در سال ۱۹۹۲، به لبنان بازگشت و رهبر حزبالله شد. سید عزیز زندگینامه خودگفته سیدحسن نصرالله است. این کتاب حاصل ساعتها گفتوگوی اختصاصی حمید داودآبادی با دبیرکل حزب الله لبنان در سال ۱۳۷۷ است که در آن سیدحسن نصرالله، زوایای ناگفته زندگی خود را بازگو کرده است. بسیاری از خاطرات و گفتههای منتشر شده در این کتاب، برای اولین بار است که ذکر میشوند. پیاده کردن نوارهای ضبط شده از سید حسن نصرالله و ترجمه متون از عربی به فارسی بر عهده علیرضا موحدی بوده است. نام این کتاب، از تقریظ مقام معظم رهبری بر نسخه قبل از چاپ آن گرفته شده است که ایشان نوشتهاند: هر چیزی که مایه شناخت و تکریم بیشتر آن سید عزیز شود، خوب و برای من مطلوب است... نویسنده در مقدمه کتاب آورده است: اولین بار، در تابستان ۱۳۶۲ و در سفری به لبنان با حجتالاسلام والمسلمین سید حسن نصرالله آشنا شدم. در همان ایام، به دلیل شباهت چهره و خلق و خو، بچههای ایرانی و لبنانیها به تبعیت از آنان، وی را خامنهای کوچک میخواندند. در بهار ۱۳۷۴ توفیقی دست داد تا پس از ۱۲ سال، مجدداً سید حسن نصرالله را در بیروت ملاقات کنم. در دو جلسه و در مجموع طی شش ساعت، خاطرات سید حسن را ضبط ویدئویی کردم. در این کتاب با اوضاع، احوال و روحیات شخصی سید حسن نصرالله - که ذکر و یادآوری آنها برای خود وی جالب و جذاب بود- آشنا میشوید. کسی که بر خلاف بسیاری از رهبران سازمانهای به اصطلاح مبارز، مسئولیت و دبیرکلی را نه برای کسب پست، مقام و مال که برای خدمت خالصانهتر قبول کرده است. تا جایی که از اعزام فرزند دلبند خود به جبهههای نبرد علیه اشغالگران ابایی ندارد و به شهادت جگرگوشه خود افتخار میکند. در پایان کتاب، عکسهایی از کودکی تا بزرگسالی سید حسن نصرالله، در لباسها و موقعیتهای گوناگون مشاهده میشود. نصرالله در بخشی از این خاطرات خودگفته، آورده است: پدر و مادرم با ورود من به حوزه موافق نبودند. مادرم به روحانیت خوشبین نبود! تا آن روز، جریان پدربزرگم (پدرِ مادرم) را نمیدانستم که روحانی بوده و عمامه را کنار گذاشته است! البته دلیل آن تنها مسائل خانوادگی بود و نه از روی قصدی خاص یا از نظر سیاسی یا چیز دیگر. مادرم میگفت اگر به نجف بروی یک نفر به گدایان افزوده میشود! در لبنان، روحانیان را گدا میدانستند! به گمان آنان روحانی کسی بود که با آنچه مردم به او میدهند، زندگی میگذراند!...»